به نام خداوند بخشنده و مهربان
امشب بعد از نماز جماعت و جلسه قرائت قرآن توی مسجد وقتی همه مردم رفتن . بزرگ و پیرمرد و خادم مسجدمون دست منو گرفت و گفت بیا کارت دارم. رفتم و حدود چهل دقیقه با هم صحبت کردیم
آدم دوست داشتی هست و خیلی با ایمان .
حدود هشتاد سال هم سن دارن ولی هنوز با شور و اانگیزه کارای مسجد رو انجام میدن .
.
البته سرعت صحبت کردنشون آروم . . . . هست :)

.

صحبت درباره زندگی پسرشون بود . در باب امر به معروف درباره یکی دیگر از مسجدی ها گفتن و نکاتی هم درباب سبک زندگی علوی بهم گوشزد کردن و ازم خواستن که اینا آویزه گوشم باشه و هیچ جا بازگو نکنم مثل راز بمونه.

.

.

خلاصه صحبتشون این بود که گویا پسرشون بعد از خواستگاری و ازدواج متوجه شده که همسرشن مشکل دارن و گاهی بدلیل مشکل مغزی و یک بیماری بسیار نادر در ساعاتی از روز بشدت پرخاشگری میکنن . دیگران رو کتک میزنن و گاز میگیرن و . . . و این مسئله قبل از ازدواج توسط خانواده دختر پنهان شده بود . . .

.

.

خلاصه تو این چهل دقیقه بارها درباره چنین مسائل و دادگاه هایی که برگزار شده صحبت کرد و . . .

و در نهایت گفت مراقب خودت باش
آزمایش های سخت الهی در پیش است . . .