زندگی هر آدمی به دو بخش تقسیم میشه
بخش اول، قبل از مراسم بعد از نماز صبح توی صحن مسجد گوهرشاد(حرم امام رضا - علیه السلام)
بخش دوم، بعد از مراسم بعد از نماز صبح توی صحن مسجد گوهرشاد(حرم امام رضا - علیه السلام)
زندگی هر آدمی به دو بخش تقسیم میشه
بخش اول، قبل از مراسم بعد از نماز صبح توی صحن مسجد گوهرشاد(حرم امام رضا - علیه السلام)
بخش دوم، بعد از مراسم بعد از نماز صبح توی صحن مسجد گوهرشاد(حرم امام رضا - علیه السلام)
در یکسال گذشته ، مطالبی در سایت جامعه تجربه کاربری ایران درج شد با عنوان ” افسانه های تجربه کاربری “ ، یعنی باورهای غلطی که بعضی طراحان آنها را قبول دارند درحالیکه ، حتی میتوانند این تفکرات ضربه های بزرگی به پروژه بزند و مشکلات بسیاری بوجود آورند.
این مجموعه ، ترجمه ای مطالب از سایت uxmyths.com هست و هم اکنون که آنها تکمیل شده اند، میتوانید تمامی این مطالب را بصورت یک فایل pdf ، بطور منظم و منسجم داشته باشید.
در قرآن آیاتی آمده است که روشن می کند انسان ممدوح چه انسانی است و انسان مذموم چه انسانی است. از این آیات استنباط می شود که انسان فاقد ایمان و جدا از خدا انسان واقعی نیست. انسان اگر به یگانگی حقیقتی که با ایمان به او و یاد او آرام می گیرد بپیوندد، دارندهٔ همه کمالات است و اگر از آن حقیقت _یعنی خدا_ جدا بماند، درختی را ماند که از ریشه جدا شده است.
انسان در قرآن
مرتضی مطهری
انتشارات صدرا
صفحه 15
چند روز قبل مثل همیشه پشت میز نشسته بودم و سرم توی مانیتور و داشم وبگردی می کردم
خواهرم اومد سوالی ازم بپرسه .... همینطور داشتیم صحبت می کردیم که ناگهان دیدم نفس نفس میزنه و داره میخنده ... یعنی خیلی بشدت داشت می خندید .... پرسیدم چی شده هی با انگشت سمت دیوار رو نشون داد که من یک برگه بزرگ نصب کردم و فهرستی از کارهای مهم رو نوشته بودم :) حالا نگو یکی از کارام مربوط به جنبش «من حجاب را دوست دارم» بود که خواهرم این جمله رو دیده بود و مدام می خندید ... از اون روز هم با من شوخی میکنه فراوون :) حالا چندتا مقاله دادم بهش درباره اینکه حجاب مختص خواهران نیست و برای برادران هم هست :)
شاید دود یک دهه قبل یا بیشتر
زمانی که نخستین بار یک فرد آشنا به رایانه یا کامپیوتر دیدم ؛ در همان لحظات ابتدایی کلاس و اولین جملاتی که درباره کامپیوتر شنیدم این بود که نباید کنار سیستم و یا کی برد غذا خورد و حتی نباید ظرف غذا رو اون اطراف ببریم چون خطرناک است ... خطرناک:)
مادرها نمونه بارز یک فرد بروز هستند . در باب آشپزی و هنرهای ایشان که سخن بسیار است . اما نکته مهم اینجاست که مادران و بانوان گرامی همیشه برنامه آشپزی رو دنبال میکنن و کتاب ها و مجلات آشپزی و خانه داری رو کامل مطالعه میکنن . یعنی هر روز به موارد جدید این علوم مجهز هستند .
الگوی خوبی برای مردمانی که باید همیشه در رشته خود بروز باشند
یکی از استادهای دانشگاه MIT به همراه دانشجوهای دکتریاش، شیعیان ایرانی و عراقی که در راهپیمایی اربعین شرکت کرده اند را هدف تحقیقات خود قرار داده اند تا از جزئیات عقاید سیاسی و اجتماعی آنها آگاه شوند.
180 صفحه از نتایج تحقیقات آنها در دسترس عموم است: لینک
ببینید، اینها چقدر زحمت میکشند و این همه راه را از آن طرف دنیا میآیند که این اطلاعات را به این زیبایی استخراج کنند، آن وقت دانشگاههای ما تزهای بیفایده و غیر کاربردی تعریف میکنند.
مطمئن باشید این اطلاعات علمی که این دانشمندان بی قصد و غرض جمع آوری کردهاند، در آینده زیربنایی میشود برای نقشههایی که حکمرانهای آنها برای ما در سر میپرورانند.
در ضمن، بعضی از نتایج به دست آمده بسیار خواندنی و جالب است، که اگر عمری باقی باشد، در نوشته بعدی خلاصه کوتاهی ارائه خواهم داد. '
💢 کار تربیتی، منهای درگیری!
(آسیب شناسی فعالیتهای تربیتی در جبهه فرهنگی)
✅ یکی از مهمترین ویژگیهای #جبهه، این است که "خط درگیری" است. شما اگر در #پادگان_قدس_مشهد، 10 هزار نیرو آموزش بدهید و سازماندهی کنید این جبهه حساب نمیشود، چون در خط درگیری نیست.
✅ از بعضی دوستان در فرهنگسرا پرسیدم شما میخواهید چه نوع نیرویی تربیت کنید. گفتند میخواهیم کودکِ نمازخوان، درسخوان و مؤدب تربیت کنیم. گفتم اینکه مواضع #انجمن_حجتیه است!
✅ در کار فرهنگی و اجتماعی، اولین کار این است که باید خط درگیری را تشخیص بدهیم. مثلاً در #شلمچه جنگ است و یک عده در #مشهد و #تبریز و جاهای دیگر نشستند و دارند کار تربیتی میکنند، میگویند ما داریم نیرو میسازیم!
✅ خط درگیری امروز ما، تقابل #اسلام_ناب با #اسلام_آمریکایی است. هر کس درد جنگ اسلام ناب با اسلام آمریکایی را داشت در جبهه است والا ول معطل است.
✅ مشکل عمده ما این است که داریم روی فصل مشترکمان با ضدانقلابهای مذهبی یا مذهبی های غیر انقلابی کار میکنیم. این یعنی دور شدن از خط درگیری. به همین دلیل است که بسیاری از نیروهای ما، سر بزنگاهها بجای اینکه #بصیرت پیدا کنند ذهنشان شبههناک می شود. چون تا حالا همه اش شباهت دیده است، آن طرف هم مثل این طرف نماز میخواند، زیارت میرود، سینه میزند.
#وحید_جلیلی، در گفتگو با ماهنامه #حلقه_وصل، شماره 40
به نام خدا
سلام
کتاب رویای نیمه شب رو در سفر مشهد مقدس و از نمایندگی موسسه به نشر که زیر نظر آستان قدس رضوی فعالیت می کنه خریدم
لحظه به لحظه دوست داشتم بخونمش و بالاخره این قضیه رو عملیاتی کردم :)
این رمان واقعا ناب است و عالی . حتما ویدیوی تبلیغاتی که هنرمندان برای این کتاب ساختن رو تماشا کنید .
من کتاب رو در حدود 14 ساعت خوندم
واقعا عالی بود .
اونقدر داستان هیجان انگیز بود که حد نداشت ...
حتی سر کلاسای سخت و پیچیده دانشگاه داشتم اینو می خوندم .
این رمان واقعا عالیست و شایسته خوانده شدن ...
یک نکته دیگر هم اینکه سعی کنید رمان رو از صفحه یک شروع و صفحه به صفحه جلو برید
واقعا ادمایی که میرن از وسط رمان میخونن یا چند صفحه آخر رمان رو میخونن فازشون چیه؟
رمان پر از نکات ریز و توصیف های زیبا از شهر حله است . حوادث و رویدادهای مهم و بعضا واقعی که به زیبایی تمام تصویر می شود .
شهر حله در 500 سال قبل و اتفاقاتی که میوفته .
یک زمان نوجوانانه و قشنگ.
خدا خیرتان دهد استاد مظفر سالاری
همسرم میگوید در سالهای دبیرستان و دانشگاه همیشه با رفقایش درباره این موضوع بحث میکردهاند که دوست دارند جای همسران شهدای سالهای جنگ باشند یا نه.
درباره اینکه اصلا چرا این زنها به ازدواج با کسی تن دادهاند که یک پایشان در شهر بوده و بیشتر روزگارِ اوایل ازدواجشان را در جبهه و خط مقدم جنگ گذراندهاند؟ چرا آن مردان جنگی که هر روز با مرگ سر و کار داشتهاند، تصمیم گرفتهاند ازدواج کنند و پای کس دیگری را به زندگیشان بکشند؟ نخستین بار وقتی به این بحثهای دوران درس و دانشگاه اشاره کرد که گفتم کاش میشد به سوریه و عراق رفت و جنگ را از نزدیک لمس کرد. نگران بود؛ شبیه داستان واقعی فاطمه امیرانی، همسر شهید حمید باکری در یکی از کتابهای مجموعه «نیمه پنهان ماه». امیرانی عاشق باکری بوده است؛ «آن موقعها، شماها یادتان نمیآید، مد بود که هر کس مذهبی است، لباسش نامرتب و چروک باشد؛ موهایش یکی به شرق و یکی به غرب... یعنی که به ظواهر دنیا بیاعتنا هستند اما حمید نه. خیلی خوشلباس بود؛ خیلی تمیز. پوتینهایش واکسزده، موها مرتب و شانه کرده، قد بلند.
به چشمام خوشگلترین پاسدار روی زمین بود. خودم موها و ریشهایش را کوتاه میکردم و همیشه هم خراب میشد، اما موهایش آنقدر چین و شکن داشت که هر چه من خرابکاری میکردم معلوم نمیشد. خودش هم چیزی نمیگفت. نگاهی توی آیینه میانداخت؛ دستش را میبرد لای موهایش و میگفت تو بهترین آرایشگر دنیایی.» امیرانی میگوید از شوهرش فقط چشمهایش در خاطرش مانده که همیشه از بیخوابی قرمز بود، انگار که این چشمها دیگری سفیدی نداشتهاند. طوری که وقتی گفتند شهید شد، گفته است؛ «الحمدلله؛ بالاخره خوابید. خستگیاش در رفت.» برای هم جان میدادهاند این زن و مرد و همسفران خوبی برای هم بودهاند. در خاطرات خانم امیرانی هست که میگوید؛ «عمهام گاهی که مرا میدید میگفت فاطمه! تو از زندگیات راضی هستی؟ اینقدر دوری، دربهدری، سختی...» و قبل از آنکه من حرفی بزنم، خودش میگفت: «راضی هستی. معلوم است؛ سر حال شدهای. لپهایت گل انداخته» فقط یک لحظه در خیالات - نه در واقعیتِ دردناک و درکنشدنی- خودتان را جای این زن بگذارید تا ببینید بعد از شهادت معشوقش چه بر سرش آمده است. حتی اگر پیدانشدن و شصت پارهشدن بدن همسرش را فاکتور بگیرید.
قیاس، زیادی معالفارق و درجه چندمی است اما چند روز پیش که حرف از پیشنهاد بچهها برای رفتن به پیادهروی اربعین شد، دوباره یاد این کتاب و ماجراهای غریبش افتادم. من که در برابر حمید باکری و امثال او باید لنگ بیندازم اما وقتی به همسرم گفتم من اگر بخواهم اربعین بروم پیادهروی تا حرم و... حرفم تمام نشده یاد آن عاشقیتهای باکری و امیرانی افتادم. بحث بر سر این بود که اگر خداینکرده مسیر ناامن باشد چه؟ اگر خداینکرده تنها بروی و بلایی سرت بیاید چه؟ عروس دو ماهه خانه راست میگوید. حالا که ازدواج کردهام و آمدهام این ورِ خط، این دوراهی رفتن و نرفتن در این نقطههای حساس را بهتر میفهمم. حالا بهتر میتوانم گوشهای از آن دردها و رنجها را بفهمم و خیال کنم در فکر آن مرد جنگی و آن زن عاشق چه میگذشته و میگذرد. قید سفر را زدم؟ نه، قرار شد با هم برویم.
منبع : همشهری دو