چند روز قبل مثل همیشه پشت میز نشسته بودم و سرم توی مانیتور و داشم وبگردی می کردم

خواهرم اومد سوالی ازم بپرسه .... همینطور داشتیم صحبت می کردیم که ناگهان دیدم نفس نفس میزنه و داره میخنده ... یعنی خیلی بشدت داشت می خندید .... پرسیدم چی شده هی با انگشت سمت دیوار رو نشون داد که من یک برگه بزرگ نصب کردم و فهرستی از کارهای مهم رو نوشته بودم :) حالا نگو یکی از کارام مربوط به جنبش «من حجاب را دوست دارم» بود که خواهرم این جمله رو دیده بود و مدام می خندید ... از اون روز هم با من شوخی میکنه فراوون :) حالا چندتا مقاله دادم بهش درباره اینکه حجاب مختص خواهران نیست و برای برادران هم هست :)